عاشقانه های مادر و دختری ...

دعای سحر...

تازه فهمیدم یکی از چیزایی که باعث میشه خیلی هوای مادرمو بکنم شنیدن دعای سحره...  دعایی که فقط من و تو گوشش میدادیم و تو چقدر عجله داشتی که اذان نشده سحریمو تموم کنم و حتما خرما و شیر هم بخورم... کاش تو سالهای باهم بودنمون باهام مهربونتر بودی مادر... دوستت دارم، سایه ات از سرم کم نشه الهی ...
30 خرداد 1394

سونوی 18 خرداد

هفته ای که گذشت یکی از اقوام دور که به گفته خودش بارداری من رو حدس!!! زده بود رفته بود به خواهر بزرگه همسر که از هیچی خبر نداشت تبریک گفته بود و اینجوری کدورتی بینمون ایجاد کرد. متاسفانه منم خیلی عصبی شدم و دلم شکست چون برای خواهرشوهر باورش سخت بود که من به اون فامیل دور چیزی نگفتم و از خودش یه حرفی زده. دوشنبه در اوج ناراحتی بابت این قضیه تصمیم گرفتم برم سونو و احوالی از فندقم بپرسم. آخه اصلش باید دو روز بعدش می رفتم. خیلی استرس داشتم و قلبم تند تند می زد. توی نوبت سونو کلی صلوات فرستادم و دعا خوندم تا قلبم یه کمی آروم بشه. بالاخره نوبتم شد و رفتم تو... با کلی استرس دراز کشیدم روی تخت و زل زدم به صورت دکتر... بعد چند ثانیه...
21 خرداد 1394

اولین استخر

امروز یکی از اولین های کنجد عزیز من اتفاق افتاد... کنجد جونی برای اولین بار با مامان و مامان جون طوبی رفت استخر! سعی کردم زیاد ورجه وورجه نکنم که عزیزدلم اذیت نشه. شنا هم اصلا نکردم قسمت عمیق هم نرفتم اما مهم نیست، مهم آرامش آرامِ جانمه!   عاشقانه  دوستت دارم ، با من بمان!      پ ن: هفته قبل که تنها بودم و همسر بخاطر آنژیوی قلب پدرش تهران بود رفتم چکاپ و سونو. چکاپم قند بالا نشون داد و نتیجه اش شد یه رژیم تغذیه ای و سونویی که با الی رفتم گفت جنین دیده نمیشه. بماند چی کشیدم و چه اشک هایی ریختم... این روزا که همسر برگشته حال روحیم بهتره و لحظه شماری میکنم 2هفته بگذره و دوباره برم سونو و ب...
11 خرداد 1394
1